هزار فرسنگ نفرین  

شب نامه : پنجم 

ژانر : وحشت ، رازآلود 

نویسنده : سیما

توجه: +15

 

ویلیام مکثی کرد و گفت: اگه اینطوره باهم میریم اون کلیسا!

سریع گفتم: نه نمیشه اون می فهمه اون می فهمه ممکنه بلایی سر بچم بیادنمیشه

ویلیام برگشت دستاشو گذاشت رو شونه هام و گفت : غیر از این راه دیگه ای نداری منم امشب باهات میام باید ببینیم اون موجودی که تو میگی و بدن سونا رو تسخیر کرده واقعا چی می خواد!

سرمو ت دادم و گفتم : باشه اما امیدوارم هیچ موقع پشیمون نشی !

ساعت  ۱۱ شب ، کلیسای  مرکلین

سوار ماشین شده بودیم جان صندلی عقب خوابش برده بود و ویلیام هم مدام داشت دستشو فشار می داد معلوم بود خیلی استرس داره!

بهش گفتم: می دونم نگرانی اما اگه یکبار اونو ببینی دفعه ی بعد دیگه نمی ترسی!

ویلیام به تندی گفت: دفعه ی بعدی نیست امروز اونو می گیریم و تحویل بیمارستان میدیم برام مهم نیست توی اون چیه برام سلامتی سونا مهمه !

 

ماشینو کنار کلیساس نگه داشتم نگاهی بهم کردیم دستمو بردم عقب تا جان رو بیدار کنم که دستمو گرفت و گفت: بهتره اول خودمون بریم تو درا‌ رو قفل کن!

از ماشین پیاده شدیم نمای کلیسا یه جورایی ترسناک بود چراغ سقف کلیسا انگار اتصالی داشت و فضا رو بد تر می کرد.

ویلیام یهو گفت: به راستی او از همه چیز به شما نزدیک تر است!!

نگاهی بهش کردم و گفتم: یعنی فکر میکنی الان حرفامونو میشنوه!

ویلیام گفت: معلومه که می شنوه! اون خداست!

سریع گفت : اوه مگه منظور تو خدا بود!!؟؟ فکر کردم شیطان رو میگی!؟

ویلیام گفت: شیطان از خودتم به روحت نزدیک تره!

 

پله های کلیسا رو بالا رفتیم  ویلیام در آهنی  که روش نقاشی مریم مقدس حک شده بود رو خواست باز کنه! که گفت: این نقاشی خیلی عجیبه!

سریع گفتم تو این شرایط به فکر نقاشی رو در این کلیسایی؟ چیش عجیبه؟

ویلیام گفت: نگاه کن  به نقاشی ، صورت مریم مقدس درست روی دستگیره است یعنی باید یه جورایی دستتو بزاری رو صورتش تا در باز شه!

سریع گفتم: یعنی فکر میکنی این کلیسا رو عمدا انتخاب کرده!

ویلیام گفت آره فکر کنم این در حقیقت خانه ی شیطانه که پشت ظاهر کلیسا پنهان شده ! صلیب همراهته!؟

-آره  

وارد کلیسا شدیم با وارد شدن سونا رو دیدیم که با لبخندی شیطان زیر مجسمه میرم مقدس نشسته بود و سیگار می کشید!

ویلیام با صدای کم گفتم : حالا مطمئنم اون سونا نیست چون اون هیچ وقت سیگار نمی کشید

و منم حرفشو کامل کردمو گفتم : و هیچ وقت به دینش بی احترامی نمی کرد!

در همون حالت با صدایی گوش خراش گفت : فرزند من کجاست؟

انگار با فریادش تاریکی همه جا رو فرا گرفت

از جاش بلند شد و گفت: سوآن!!! باید تنها میومدی! این اصلا خوب نیست! اصلا خوب نیست!

چراغای کلیسا خاموش شد جیغ کشیدم هیچ جا رو نمیشد دید هیچ نوری توی کلیسا نبود حتی از پنجره ها هم‌ نور چراغا و نمیومد شروع کردم به داد زدن! : ویلیام دستمو بگیر دستمو بگیر

ویلیام سریع دستمو گرفت و گفت : داره باهامون  بازی می کنه محکم بچسب بهم!! 

شروع کردم به ناله کردن: من هیچ جا رو نمی بینم!

هوای کلیسا به طرز عجیبی سرد شده بود بی روح اما یه گرمایی میان این سرما وجود داشت ، گرمای جهنم ! گرمای شیطان!.

سریع به ویلیام گفتم اون چشماش می درخشه اگه درخششو دیدی مطمئن باشه خودشو!

ویلیام گفت: باید از اینجا خارج بشیم سوآن ! عقب عقب باهم میریم به هرچی دستت خورد هرگز منو ول نمی کنی!

پاهامون می لرزید توی تاریکی کلیسا می دونستیم اون یه گوشه منتظر حمله به ماست! اما نمی دیدیمش.

ویلیام سریع دستمو فشار داد و گرفت: سوآن وایسا! از جات ت نخور یه چیزی روی پامه!

دستمو گرفتم جلوی دهنم تا نفسم درنیاد بی درنگ عرق می ریختم و گفتم: خودشه! اون خودشه! سوکت عجیبی حاکم بود صدای نفس های هم دیگه رو می شنیدم.

که ناگهان با روشن شدن چراغا همه چیز به حالت اول برگشت صدای گربه ی سیاه رنگ و چاق توجهم رو بهش جلب کرد که روی پای ویلیام نشسته بود و بلند شد و رفت!

از انتهای سالن کشیشی داشت به سمت مون میومد و با غرغر کردن می گفت: اوه جوان ها اینجا جای مناسبی واسه کارای عشقی شما نیست!

ویلیام هنوز تو شوک بود و با لحنی متعجب گفت: ما اینجا. ما اینجا

سریع گفتم: ما اینجا اومده بودیم دعا کنیم که یهو برقا رفت


مجله ترس و دلهره ویلیام ,گفتم ,کلیسا ,سریع ,دستمو ,سونا ,سریع گفتم ,دستمو بگیر ,ویلیام سریع ,شروع کردم ,سریع دستمو منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اینجا همه چی هست الان بخر تحویل بگیر دانلود آنلاین فایل های الکترونیکی berwer فلزیاب ارزان 09102181088 خرید ملک در ترکیه ( استانبول ، آنتالیا ) - لوکس هومز طراحی فوتوشاپ روان شناس بالینی